کد مطلب:93742 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:428

عظمت خدا در قلب پرهیزگاران











8- عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم

ترجمه: خالق و آفریدگار در روح جانشان بزرگ جلوه كرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان كوچك است.

شرح: چند مثال برای تحلیل مطلب بزنیم: فرض كنید دو كودك دوقلو و شبیه به هم زائیده شده، ولی یكی از پشت كوه و دور از تمدن شهری و یكی را در شهر بسیار متمدن و بزرگی با امكانات و وسائل رفاهی زیادی پرورش داده اند، پس از رسیدن به حد رشد و بلوغ هر دو را به شهر متوسطی برای ملاقات آورده اند، حال ببینیم نظر این دو نسبت به این محیط جدید چیست؟ آیا هر دو با یك نگاه و یك عینك به این محل می نگرند؟ البته نه، اولی می گوید: اینها در بهشت برین زندگی می كنند و ما پشت كوره ده و در جهنم، دومی می گوید: وه وه نوی جهنمی ما را آورده اند، این بدبختها چگونه اینجا زندگی می كنند، چقدر مردم این شهر محرومند، واقعا باید به حالشان گریست.

[صفحه 226]

سئوالی كه اینجا مطرح است این است، كه: چرا با اینكه هر دو شبیه به هم و تقریبا در یك زمان پا به عرصه زندگی گذارنده اند، دو دیده و عقیده را دنبال می كنند؟ جواب روشن است زیرا اولی به محیط كوچك و دومی به محیط بزرگتری انس گرفته است.

در مورد مال و ثروت هم داستان چنین است: یكی 100 هزار تومان را خیلی زیاد می پندارد و حتی اگر به دست آورد امكان سكته كردن وی می رود، زیرا همیشه با 100 ریال انس داشته است و یكی چیزی نمی انگارد زیرا با 100 میلیون مانوس بوده، و به قول معروف چشم و گوشش از این مقدار پول پر بوده است.

این دو نظر و دیدگاه بستگی به شناختهای آنها دارد، كسی كه در كنار دریا به سر می برد استخر آبی را به حساب نمی آورد، و بالعكس انسان بیابانگردی كه با آب انسی ندارد و هر دم به انتظار قطره ای آب است، آب استخری را بسیار بزرگ می شمارد.

كسانی كه با خدا ارتباط دارند، و هر لحظه عظمت دریای وجود و علم و قدرت او را نظاره گرند، وقتی با مخلوق و ما سوای خالق رابطه برقرار می كنند، وجود و علم و قدرت آنها را شاید به اندازه ی قطره ای نمی انگارند، زیرا با خدائی مانوس شده اند كه:

نازی كند آنی
فرو ریزند قالبها

پرهیزكارانی كه در كنار این دریای با عظمت الهی زندگی می كنند و به عشق او نفس می كشند و آینه قلب آنها به جز جمال حق را نشان نمی دهد و در درون قلب خود جائی برای غیر او مهیا نكرده اند غیر او را اگر هم ببینند بسیار حقیر و كوچك می بینند البته رسیدن به این مرحله مستلزم دخول در زمره متقین و وصول به رتبه آنهاست.

مولای متقیان در این عبارات خطبه در حالی كه صفات متقین را بیان

[صفحه 227]

می كنند اخبار بداعی انشاء می كنند، یعنی می فرماید: اگر می خواهی غیر خدا در نظرت كوچك و حقیر شود خدا را بشناس! فاء در (فصغر) فاء تفریع و نتیجه است، یعنی اگر خداوند عظمتش در قلب انسان جلوه كرد و دل مجلا و مظهر آن شد طبیعتا عدم جلوه غیر او متفرع بر جلوه آن ذات مقدس است زیرا اگر آینه دل تماما مصور به صورت حق شد جائی برای تصویر غیر او نیست و خود به خود غیر او بی مقدار و بی ارزش و كوچك می شود.

مردان ره تقوی و پارسائی به غیر از رضای خالق و محبوب حقیقی به چیزی نمی نگرند، و فقط گرد محور تكلیف و وظیفه دور می زنند، اگر در منصب قضاوت می نشینند یا در مقام معلم و مربی جای می گیرند و یا به هر كاری دست می زنند همه و همه در راستای رضایت حق جهت گیری می شود از سر سلسله جنبانان این سلسله، گوینده این صفات و معلم بشر علی بن ابیطالب است، در اینجا به سخنانی از آن حضرت اشاره می كنیم:

1- اما و الذی فلق الحبه و برا النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بكاس اولها و لا لفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطه عنز.[1].

(آگاه باشید سوگند به خدائی كه میان دانه حبه را شكافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمی شدند آن جمعیت بسیار (برای بیعت من) و یاری نمی دادند كه حجت تمام شود و به عهدی كه خدایتعالی از علماء و دانایان گرفته تا راضی نشوند، بر سیری ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار

[صفحه 228]

شتر خلافت را بر كوهان آن می انداختم، (تا ناقه خلافت بهر جا كه خواهد برود و در هر خانه ای كه خواهد بچرد و متحمل بار ضلالت و گمراهی هر ظالم و فاسقی بشود) و آب می دادم آخر خلافت را به كاسه ی اول آن و (چنانكه پیش از این بر این كار اقدام ننمودم، اكنون هم كنار می رفتم و امر خلافت را رها كرده مردم را در ضلالت و گمراهی وامی گذاشتم، زیرا) فهمیده اید كه این دنیای شما نزد من خوارتر است از عطسه ی بز ماده).

2- والله لدنیاكم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم، به خدا سوگند این دنیای شما در چشم من خوارتر و پست تر است، از استخوان بی گوشت خوك كه در دست گرفتار به بیماری خوره (جذام) باشد خوره دردی است كه موجب خوردن و از بین بردن گوشت و اعضاء شخص شود و آن بدترین بیماریهاست، و این فرمایش مولا دلیل است بر منتهی درجه بیزاری آن حضرت از دنیا و كسی كه در مراحل مختلف زندگی آن بزرگوار اندیشه نماید به راز این سخن پی می برد.[2].

3- مولای متقیان در كلامی كه در آن از ظلم و ستم ثبری می جوید داستان آهن تفتیده و برادرش را بازگو می كند می گوید: به خدا سوگند «عقیل» برادرم كه به شدت فقیر شده بود از من می خواست كه یك من از گندمهای شما را به او ببخشم. كودكانش را دیدم كه از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.

عقیل باز هم اصرار كرد، خیال كرد من دینم را به او می فروشم. برای بیداری

[صفحه 229]

او آهنی در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیك ساختم و گفتم: «ثكلتك الثواكل یا عقیل اتئن من حدیده احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه! اتئن من الاذی و لا ائن من لظی»، ای عقیل مادران بچه مرده در سوك تو بگریند، آیا از آهن پاره ای كه آدمی آنرا برای بازی خود سرخ كرده ناله می كنی، و مرا به سوی آتشی كه خداوند قهار آنرا برای خشم افروخته می كشانی آیا تو از این رنج (اندك) می نالی و من از آتش دوزخ ننالم.

سپس حضرت می فرمایند: «و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فی وعائها و معجونه شنئتها، كانما عجنت بریق حبه او قیئها، فقلت، اصله ام زكاه ام صدقه فذلك محرم علینا اهل البیت، فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنها هدیه فقلت: هبلتك الهبول، اعن دین الله اتیتنی لتخدعنی؟ امختبط ام ذو جنه ام تهجر؟ و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاكها علی ان اعصی الله فی نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته، و ان دنیاكم عندی لاهون من ورقه فی فم جراده تقضفمها ما لعلی و لنعیم یفنی و لذه لا تبقی، نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعین».

(و شگفتر از سرگذشت عقیل آن است كه شخصی (اشعث بن قیس كه مردی منافق و دورو و دشمن امام (ع) بود و آن حضرت هم او را دشمن می داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانی در ظرف سربسته و حلوائی كه آنرا دشمن داشته به آن بد بین بودم به طوری كه گویا با آب دهن یا قی ء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است یا زكات یا صدقه، كه زكات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: نه صدقه است و نه زكات بلكه هدیه است (پس چون منظورش از آوردن این هدیه رشوه دادن و فریب من بود تا حكمی به نفع او كنم) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده ای مرا بفریبی، آیا درك نكرده و نمی فهمی (كه از این راه می خواهی مرا بفریبی) یا دیوانه ای یا بیهوده سخن می گوئی؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانها است، به من دهند برای اینكه خدا را درباره ی

[صفحه 230]

مورچه ای كه پوست جوی از آن بربایم نافرمانی نمایم نمی كنم (اگر چیزی بزرگتر از هفت اقلیم بود و اگر ظلمی كوچكتر از گرفتن این پوسته جو از دهان مورچه ای بود ذكر می كردند زیرا در صدد بیان این مطلب هستند كه اگر بزرگترین هدیه ها را در برابر كوچكترین ظلمها به من بدهید آن ظلم را مرتكب نمی شوم) زیرا دنیای شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگی كه در دهان ملخی باشد، كه آنرا میجود چه كار است علی را با نعمتی كه از دست می رود، و خوشی و لذتی كه بر جا نمی ماند! به خدا پناه می برم از خواب عقل (و بیخبر ماندن او از درك مفاسد و تبهكاریهای دنیا) از زشتی لغزش (و گمراهی) و (در جمیع حالات) تنها از او یاری می جوئیم).[3].

اگر معرفت و شناخت به رب العالمین حاصل شد، تعظیم خالق و تحقیر ما سوا را در بر دارد، از عبارات فوق مولی، استفاده می شود كه حضرت در صدد بیان این مطلب هستند كه شناخت و معرفت وی سبب شد كه پست و مقام دنیوی او را فریب ندهد و دین او را از بین نبرد، شناخت این مسئله كه «ان من شی ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (نیست شی ء مگر اینكه نزد ما خزائن و گنجینه های آن است و ما نازل نمی كنیم مگر به اندازه ی معلوم و معینی).[4] مستدعی تحقق جلوات عظمت الهی در نفس و تصغیر غیر حق در چشم و نظر است.

اما اگر به این مسئله عنایت و توجهی نشد، و قلب انسان انباری مملو از اشیاء و مخلوقات خداوندی شد، جائی برای خدا نمی ماند تا او راه یافته و شناخته شود، یا اگر بنا شد دل آدمی همچون باغ وحشی مشحون از حیوانات درنده شود كه همان رذائل اخلاقی است، مسلما جائی برای خداوند نیست. قلبی كه باید عرش الرحمن باشد اگر سگ در آن جای گیرد، ملائكه وارد نمی شوند چه رسد خداوند متعال!

[صفحه 231]

در اثر حصول معرفت، گاه این شناخت به مرحله عشق و محبت می رسد كه انسان همه چیز را در راه محبوب می دهد چنانكه در حالات حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) آمده، آن حضرت ثروت هنگفتی داشت فرشته ای از فرشتگان آسمانی مامور امتحان وی شد، و نزدیك منطقه ای كه آن حضرت بودند نزول كرد و صدای خود به ذكر خدا (سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه و الروح) بلند نمود ابراهیم (ع) متوجه شد نام آشنائی برده شد، قلب او از عشق دوست لبریز گردید و گفت ای منادی تو كیستی كه من نصف دارائی و اموالم را به تو بخشیدم، اگر یكبار دیگر این نام را ببری، نیم دیگر را هم به تو می بخشم، ابراهیم (ع) به یك جلوه همه ثروت خود را می بخشد، زیرا غیر از او كسی نمی بیند و اگر هم ببیند اعتباری برای آنها در نظر نمی گیرد، در اینجا مناسب است زندگی كسانی كه خالق در نظرشان عظیم و ما سوای او حقیر بود و محبوب حقیقی را بر همه چیز ترجیح دادند، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود، انسانها می توانند به این مقام برسند كه ماسوای خدا را فدای پروردگار و خالق كنند، و محبوب حقیقی را بر دیگران مقدم دارند و بقول امام ششم (ع) «دلیل الحب ایثار المحبوب علی ماسواه» در سر سلسله این افراد انبیاء و ائمه (ع) جلوه و درخشندگی خاصی دارند، حالات آنها در قرآن و دیگر منابع نشان دهنده ایثار و گذشتن از همه چیز در راه محبوب است زیرا عظمت او را درك كرده و غیر او را ناچیز تلقی می كردند به طور نمونه امتحانات و ابتلائات ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه السلام) در انبیاء و واقعه كربلا و جانبازی حسین بن علی (ع) در بین اولیاء و گذشتن او از همه چیز خود در حالی كه شرائط برای صلح و رسیدن به مقامات دنیوی آماده بود زبانزد خاص و عام است.

اینك به دو نمونه اشاره می كنیم:


صفحه 226، 227، 228، 229، 230، 231.








  1. نهج البلاغه خطبه 3 فیض و صبحی صالح، خطبه معروف شقشقیه- شقشقیه در لغت مانند شش گوسفند است كه شتر در وقت هیجان و نفس زدن آنرا از دهان بیرون می آورد و در زیر گلو صدا می كند و در اولین مرتبه بیننده آنرا با زبان اشتباه می نماید. (نهج البلاغه فیض ذیل همین خطبه).
  2. نهج البلاغه- كلمات قصار- كلمه 228 فیض و 236 صبحی صالح.
  3. نهج البلاغه خطبه 215 فیض- 224 صبحی صالح.
  4. سوره الحجر آیه 21.